پایگاه خبری تحلیلی یزدفردا -طنز اجتماعی -انعکاس مطبوعات استان در یزدفردا
یزدفردا -آميرزا قلمدون -هفته نامه آیینه یزد :پدر بزرگ در يكي از شب‌هاي زمستان يك روز زندگي خود را اينگونه براي نوادگانش تعريف كرد:
آن روز صبح با يك پوشه سبز رنگ محتوي چند نامه از ادارات مختلف براي انجام مرحله نهايي كارم به سازماني مراجعه نمودم مديردفتر رييس تا مرا با پوشه سبز رنگ ديد از جا بلند شد. بي نهايت احترام گذارد و بدون رعايت نوبت به اطاق مدير راهنمائيم كرد كه باعث حيرت و تا حدودي اعتراض مراجعين گرديد و من نيز جدا  از اين همه تعارف بي نوبتي خجالت كشيدم زيرا مي‌دانستم عده‌اي از صبح زودتا كنون در انتظار نشسته‌اند . مديربه گرمي تمام به استقبالم آمد و بسيار مودبانه مرا روي مبل در كنار خويش جاي داد هنوز كاملاً جابه جا نشده بود كه يك استكان لب طلايي چاي در سيني سيلور خيلي قشنگ دودستي تقديم من شد جناب مدير ضمن اينكه زير چشمي به من خيره گشته پرونده را بلافاصله گشود وخواند، نخوانده همه را با موافقت مي‌شود امضاء كرد من يكي دو مورد از اشكالات كاررا در ضمن امضاء كردن گوشزد كردم ولي اظهارداشت طبق ماده ...و بند ...وتبصره ... مسئله منتفي گرديده و هيچ مانعي ندارد بلافاصله به منشي خود جهت پيش نويس و تهيه آخرين نامه دستور فوري صادر نمود سپس با توجه به لباس‌هاي معمولي كه من پوشيده بودم گفت:لباس ساده ومعمولي شما برخلاف سايرين حاكي از افتادگي و بزرگ منشي شماست.
من كه تا حدودي متوجه اشتباه شده بودم بادي در غبغب انداخته و خود را نباختم سينه‌اي صاف نموده و گفتم ممنوم! بيچاره نمي‌دانست كه لباس پلو خوري خود را پوشيده و صبح نيزچندين مرتبه با برس نم دار آن را تميز صاف و در حقيقت اطو كرده بودم هنوز جناب مدير مشغول تعارفات اولي بود كه منشي نامه ماشين شده را در برابر ايشان گذارد مجدداً با عذر خواهي‌هاي مكرر ديگر درحالي كه جهت صحيح بودن متن نامه مطالعه مي‌نمود قلم را براي آخرين امضاء روي نامه گذارد تقريباً تا نيمه كشيده شده بود كه ناگهان درب اطاق باز شد مرد جنتلمن شيك پوش با كراوات آبي سرمه‌اي همراه با پوشه سبز رنگ به اتفاق مديردفتر وارد گرديد. پاكتي نيز به پوشه الصاق گرديده بود و با خط زيبايي نام يكي از مقامات به چشم مي‌خورد جناب مدير با احترام تازه وارد با ناتمام گذاردن امضاء تمام قد ايستاد ايشان را براي چند دقيقه‌اي به اطاق ديگري راهنمايي كرد آنگاه در پشت ميز نشسته و گفت عجب! ! چه اشتباه بزرگي!! يكدفعه يادم آمد كه ماده ... و ... مجدداً در بخشنامه اخير وزارتي تاكيد بر اجرا گرديده و به منظور متقاعد ساختن من نسخه‌اي از دستورالعمل قديمي را از لابه لاي پوشه‌هاي كهنه در وسط كاغذهاي رنگ باخته بيرون آورده و دوماده را به من نشان داد و با قيافه‌اي درهم كشيده آخرين نامه را پاره و موافقت گرديده‌هاي نامه‌هاي پيشين را به موافقت نگرديد تبديل ساخت و بدين وسيله به جاي چوب در لاي چرخ گذاردن مرسوم تكه‌هاي فولاد لاي چرخم گذارد!
آهي كشيدم!! و با خود گفتم چه مي‌شد اگر تازه وارد چند دقيقه‌ي ديرتر مي‌رسيد؟ چه رمزي در پوشه سبز و چه رازي در پاكت قرار داشت؟!! ندانم كه ندانم !!
 واكنون بدان دلخوشم كه چند دقيقه‌اي در آن روزگار قديم در جايگاه يك مراجعه كننده قابل احترام قرار گرفته بودم !!
یزدفردا
  • نویسنده : یزد فردا
  • منبع خبر : خبرگزاری فردا